دردی از جنس حاشیه نشینان بلوچستان؛ “چادران” فقیر ترین روستای ایران!+تصاویر
- ۱۴:۱۷:۰۰ نمایش ساعت به صورت پیفرض
اگرچه زاده و بزرگ شده ی روستا هستم و چه بسیار روستا و شهرها را رفته
ام و چه بسیار روستاها از نوع گلی وکاهگلی را دیده ام ولی این روستا یا
حاشیه نشینان هیچکدام از اینها نبودند .
خلاصه آن روزش را برگشتم و فردای روز دوم را با موافقت چند خانواده از
اهالی و با حضورم جویای اوضاع و احوالشان شدم وصحنه های قابل تآملی را
مشاهده کردم که گفتنشان خالی از لطف نیست .
به محض ورود تبسم و استقبال گرم، ادب و نزاکت آنها در حالی که مرا نمی
شناختند گوئی بزرگی با منزلت ، حاکمی با قدرت ، پیری صاحب قدر به سراغشان
آمده است و از سر احترام وافر چنان تعظیمم نمودند و چنان مرا تحت تاثیر
قرار دادند که در ذهنم منش و مرام روستازادگان مهمان نواز دوران
روزگارگذشته که تعریف آنها را شنیده ایم تداعی می شد .
طی مدت حضورم همه عرق در جبین و بدنم و تمام لباسهایم را گرفته بود احساس خوبی بهم دست داد،اما به این فکرکه چرا ما شکرگزار نعمت داشتن چنین همنوعانی نباشیم که برای احقاق کمترین حقشان حتی کوچکترین اعتراض و نارضایتی خود را از وضعیت موجود نشان نمی دهند و صحنه ای که بیش از همه دل مرا و دل هر دردمندی که اندک وجدان انسانی در او جا گرفته باشد به درد خواهد آورد، گریه جگر سوز کودک خرد سالی که آنطرفتر در آغوش مادرش که دو متری از من فاصله ندارد و مشغول صحبت کردن و گلایه کردن است را جویا می شوم که دلیلش را درجه ی گرمای بالای خانه اظهار می کند و مادرش با تکان دادن آستینش که شاید جبرانی باشد برچرخش ضعیف پنکه، که تا آن موقع خودم هم متوجه چرخش ضعیفش نبودم وفقط در یک نگاه متوجه شدم که چرخشی داشت شبیه پنکه های مصنوعی اسباب بازی دوران کودکی ام.
سپس برای ادای نماز به مسجد رفتم اما دیگر باور نداشتم مسجد ۲۰۰متری با این شرایط دمائی بدون پنکه و کولر باشد مسجدی که حدودا” چهل سال قدمت دارد تا اینجا نمی دانستم که ۴۰ سال اینها بایک رشته برق اتصال به اسکله دریایی پایگاه دهم شکاری روزهای سخت گرمای ۳۰درجه ای را تحمل کرده بودند و می کنند!
..
اینجا نباید ناراحت شد بلکه تاسفی خورد به اندازه فقر و نداری و …که
چنین بی تفاوت از این مشکلات می گذریم..کاش می شد ما هم چند روزی خودمان را
جای این عده می گذاشتیم و نماز در گرمای۳۰درجه ای آفتاب و رطوبت دریا را
تجربه می کردیم که چه حالی دارد و آنها چه ها دراین مدت کشیده اند! یک سوال
دیگر ذهنم را مشغول کرد،مردم چادران چگونه ماه رمضان را سپری کردند!؟
خلاصه آن روز را با آن صحنه هایش برگشتیم اما روز سوم را اگر چه قبلا
صحبتهایی با یکی از اعضای شورا از چگونگی مساله سوالاتی داشتم، می خواستم
از زبان افراد مورد اعتماد و دیگر اعضای شورای روستا صحبتهایی را بشنوم که
اتفاقا” در مسجد یکی از اعضای شورا با چند نفر از افراد معتمد که سر بحث
همین مساله بودند را دیدم و این بهانه ای شد که باهم ادامه بدهیم.
در آن میان پیرمردی که رعشه های دستش و گرفتگی صدایش برایم جذابیت داشت در حالی که با چشمهای غیر مسلح اش که گویا به سختی مرا می دید، به من زل زده بود و می دانستم حرفهایی زیادی برای گفتن دارد که در آن لحظه کارتی را از جیبش بیرون آورد و به من نشان داد که نگاه کنم ، کسی نبود جز شیخ محمد بلوچ متولد ۱۳۲۶که از سال ۱۳۵۸ به عنوان کارمند ارتش جمهوری اسلامی ایران پایگاه دهم شکاری کنارک با رسته پشتیبانی افتخار خدمت داشته و در سال ۱۳۸۹بازنشسته شده اند.
او می گفت که از زمان تیمسار پورگان خدمتم شروع شده و به ترتیب اسم می
برد تیمسار پورگان ، پوشالی ، یاسینی، واحدی ، ابن علی ، شهسوان ، ستاری ،
رضایی ، علیزاده ، شیبانی ، نورا. تمام اسامی در ذهنش حک شده بود وحتی در
مورد اخلاق نیکوی هرکدام سخن می گفت .
همه حاضرین ادعا کردند محل سکونت ما قبل از ۱۳۴۹داخل پایگاه دهم شکاری واقع در نزدیکی مهدیه فعلی پایگاه بوده و موجود بودن محل قبرستان گواهی بر ادله ماست.
اما از سال ۱۳۴۹ یعنی قبل از انقلاب با رضایت اهالی محل سکونت به چادران
فعلی که با ساختن مسجد فعلی که (قدمت۴۰ساله دارد) موجود است انتقال داده شد
و از آن تاریخ به بعد هیچ کسی درمورد زمینهای چادران ادعایی نداشته، اما
از سال ۱۳۸۰ ارتش مبادرت به بستن بندخاکی در محدوده روستای چادران نموده که
از بند خاکی (ضلع غربی) تا جاده ی آسفالته از درب پایگاه تا منتهی الیه
اسکله (ضلع شرقی ) ادعای مالکیت نموده است که با اعتراض مردم اهالی روبرو
شده و بعد از آن هر از چندگاهی صحبت هایی می شد تا اینکه ارتش کلا ” از این
ادعا منصرف شده و صحبتی از آن به زبان نیاورد.
با لهجه قشنگشان گفتند اما نمی دانیم چه شد یکباره ادارات جدیدی سر
برآوردند که نه اسمی از آن شنیده بودیم و نه نشانی از آنها می دانستیم و
چندی ادعای مالکیت وتهدید به تخریب خانه هایی که ۴۰سال آزگار در آن ساکن
بوده ایم را کردند و جالب اینکه هیچ کدامشان نتوانسند کلمه اداره منابع
طبیعی و یا بنیاد مسکن و شهرسازی را به طور صحیح تلفظ کنند،هرچند خوشبختانه
اکنون دیگر خبری از تخریب نیست،اما هنوزم سر درگم و بلا تکلیفند…
مولوی حافظ یاسینی انگار تنها آموزگاریست که به عنوان مدرس مسجد امام علی
(ع) روستای چادران در این فقر فرهنگی این روستا برخود واجب دانسته تا سهمی
در علم و تهذیب همنوعانش در این روستا داشته باشد.
پای صحبتهایش که می نشینم می گوید خودم در شهر کنارک سکونت دارم اما
وقتی برای تدریس قرآن کریم به مسجد می آیم،بچه هایی را می بینم که اغلب
مریض هستند و گاهی سرکلاسم به خواب می روند که وقتی دلیلش را جویا می
شویم؟چیزی نیست جز بی خوابی که این کودکان،شبها به خاطر گرمای بیش از حد
کپر هایشان می کشند!..
جاسم یکی از جوانان این روستاست که به بحثمان ملحق می شود و با صدای بغض
آلود می گوید: باور کنید شبها نمی توانم بخوابم، چون بچه هایم نمی خوابند و
از شدت گرمای بیش از حد خانه گریه و زاری می کنند.
جاسم دل پری دارد…با اینکه خودش مامور اداره برق است،اما منزل خودش برق
ندارد!..می گوید دورافتاده ترین روستاها در دورترین نقاط و پشت فرسنگها کوه
صعب العبور که می رویم به یمن و برکت انقلاب اسلامی از نعمت برق
برخوردارند،اما ما در حاشیه یک شهرستان باید اینگونه روزگارمان را سپری
کنیم!..و اشاره ای می کند به تیر
برق هایی که گویی سالیان پیش کار گذاشته شده و پوسیده شده اند اما هنوز
جریان برق که پیشکش،حتی کابل یا سیم برق هم روی تیرها وصل نشده است.
وقتی از وضعیت آب شرب روستا می پرسم؟ می گوید آب را مجبوریم با هزینه ای گزاف بخریم و در حوض انباری که درست کرده ایم انبار کنیم،به اینجا که می رسد مرا با خود به حوض انبار خانه ای می برد که درب آن با چند تیکه چوب پوشانیده شده ،باورم نمی شود وقتی میگوید: یک هفته آبی را خود وخانواده اش خورده اند که مارمولک و حشراتی داخل آن افتاده و آنها از آن بی اطلاع بوده اند!..
وقتی مسیر کابلی که می گویند با هزینه ای گزاف معادل هشت میلیون تومان خریداری شده توسط یکی از خیرین را دنبال می کنم تا به تیر برق های کنار پارکی که در اطراف روستا درست شده ،برسم، صحنه عجیبی را میبینم که منقلبم می کند…پیرمردی که برای فرار از شدت گرمای خانه،محل خوابش میز داخل پارک و متکای زیر سرش یک بلوک است!..
در بازگشت از روستا با آن صحنه های عجیب دوباره یاد حرف پیرمردان دریا
دل روستا می افتم،که می گفتند: باشد اصلا” بیائید درو کنید، لودر بندازید ،
اما از دست ما هیچ ساخته نیست. (این است ویژگی مردمان دیار من). این همه
عجز و ناتوانی از احقاق حق جای بسی درد و ناراحتی دارد و به عنوان نویسنده
مطلب با شرایط روحی سخت این سطور را می نگارم اما چاره ای هم نیست وعلی رغم
علاقه ها به دوستان چه در سطح مدیریت شهرستان و حتی استان ،گفتنی را باید
گفت ، نوشتنیها را باید نوشت و اگر
جا داشته باشد فریاد را باید کشیده خواند.تا موجودیت مساله به گوش همه
رسانده شود که چرا باید مردمی پس از ۴۰ سال سکونت اینگونه زندگی کنند؟ چرا
پس از ۴۰سال نباید یک روستای ۷۷۱نفری آب و برق داشته باشند؟
مردمان چادران می گفتند که ترانس برق موجود را به (سید آباد جدید) انتقال
داده اند تا در فشار و مضیقه قرار گیریم، و مجبور به ترک شویم؟؟
نمیدانم شاید درون زمین های روستای چادران گنجهای با ارزش و قیمتی نهفته است که دلمان نمی خواهد آنها را از دست بدهیم؟
چه کسانی جوابگوی این قصه ی پر غصه و تاخیر ساخت و ساز سالیان خواهند بود؟
گرچه معتقدم کپر نشینی هیچ سنخیتی با شکل و فرهنگ شهری ندارد اما این مساله
با تدبیر مسئولین شهرستان از طریق ( وام دادن ، ساخت مسکن ، ارائه تسهیلات
) قابل حل می شد و می باشد.
امروزه مسئولین رده بالا تمام تلاششان و همه ارادتشان را در جهت رفع مشکلات مردم ابراز کرده اند و می کنند که بی شک و بدون تردید خواهان این هستند که همه اقشار را در درجه ای از عزت و بالندگی مطلق ببینند و رسیدن به جامعه ای برخوردار و سرشار از ، راستی و درستی ، عاری از فقر و فلاکت ، و رفع نداری ها به عنوان هدف آرمانی آنهاست تا آنچه را که موجب، فقر و نداری و…در عرصه جامعه پدیدار گشته پاک کنند، واینها نقاط عطفی هستند که دشمن را برای همیشه در پیشبرد منافع و مقاصد شومشان ناکام کرده و نگذاشته بوق وکرنایشان حتی با آن همه ازدیاد آلودگی شبکه های ماهواره ای که در اختیار دارند بر جامعه ما تاثیر بگذارد.
نماینده پایگاه دهم شکاری با تکرار و ابراز این جمله که: از شمال ایران تا جنوب آن هیچ روستایی را فقیرتر از روستای چادران ندیده ایم و با شناختی که از مسئولین محترم و دوست داشتنی داریم مطئنم قضیه مورد مطرح شده را مورد مداقه قرار داده تا این محرومیت وتلخ کامی سالیان، شهد شیرینی باشد بر کام همگان و چادران …